احقاق حقوق زن لازمه ی برپایی عدالت
ساختاري ... براي حقوق زن؟ به شرط حقوق زن؟ بدون زن؟!!!
سكانس اول : روز _ داخلي _ آشپزخانه
زن همانطور كه شيشه ي بچه را با يك دست تكان مي دهد با كمك دندان هايش دستكش ظرفشويي را از آن يكي دستش بيرون مي آورد و تلفن را بر مي دارد . سلام و احوالپرسي با سرعتي مي كند و از طرف مي خواهد كه چند لحظه منتظر بماند . به اتاق خواب مي رود و شيشه را به دست كودك گريانش مي دهد . كودك آرام مي شود و وسط اتاق دراز مي كشد و مشغول خوردن مي شود . به هال برمي گردد . گوشي را از روي اوپن برمي دارد و مشغول صحبت مي شود . اولش همه چيز به شكر خدا و تشكر از طرف پشت خط و رضايت از زندگي مي گذرد ، كم كم سر درد دل باز مي شود كه شوهرش كمي تند مزاج است و بچه امانش را بريده و ديروز خاله ي شوهرش توي مهماني حسابي سكه ي يه پولش كرده و يواش يواش پاي خانواده ي خودش و اينكه به خواهرش بيشتر اهميت مي دهند و او را فراموش كرده اند و حتي تلفن هم نمي زنند به ادامه ي ماجرا باز مي شود . كمي بعد زن آرام اشك مي ريزد و با خودش فكر مي كند كه اين زندگي ديگر به مرگ هم نمي ارزد !
سكانس دوم : شب _ خارجي _ روبه روي ساختمان خوابگاه
باران مي بارد . جر جر ! از آن باران هايي كه دخترك هميشه حاضر بود به خاطرشان چندين ساعت را توي حياط بماند و شعر بخواند . اول اخوان و سهراب و حافظ و وقتي ديگر حافظه اش ياري نمي كرد سراغ داريوش و ابي و منصور را مي گرفت ! فردا صبح هم طبق روال هميشه احتمالا به زحمت از رختخواب بلند مي شد و دست مهربان مادر را روي پيشاني حس مي كرد و چندروزي ديفن هيدرامين و استاپ كلد و ليموشيرين مهمانش بودند البته 20 % امكان سرماخوردگي وجود داشت و دخترك حاضر بود به خاطر باران هميشه شانسش را امتحان كند ! مادر فكر مي كرد حتما دخترك عاشق شده اما دخترك فقط و فقط عاشق باران بود .
امشب اما نمي تواند با باران دوست داشتني اش هم آغوش شود . ساعت نزديك به 5/8 است و دخترك فقط 5 دقيقه ي ديگر فرصت دارد تا جلوي در خوابگاه زير باران بماند . به خودش لعنت مي فرستد كه چرا يك خوابگاه ديگر را انتخاب نكرده ، خوابگاهي كه حداقل حياطي به ابعاد 2×2 مي داشت تا دخترك اينقدر از نداشتن باران دوست داشتني اش رنج نبرد . پرايد سفيدي روبه روي خوابگاه ترمز مي كند و دختري با عجله از آن پياده مي شود . براي راننده دستي تكان مي دهد و به سرعت از پله هاي خوابگاه بالا مي رود . دخترك نگاهي به ساعتش مي اندازد . وقتي باقي نمانده . براي آخرين بار دستانش را رو به آسمان بالا مي آورد و نفس عميقي مي كشد . دخترك آن شب ساعت ها پشت پنجره ي اتاقش نشست و توي سررسيدش حرف هاي گنگ و بي سرو ته نوشت.
سكانس سوم : روز _ يك خيابان نسبتا شلوغ
بقيه پولش را از فروشنده گرفت . كتاب ها را توي كيفش گذاشت . چادرش را مرتب كرد و از كتاب فروشي بيرون آمد . هزار جور طرح و برنامه توي سرش بود . دستش را روي كيفش گذاشت . از لمس كردن كتاب ها حتي با اين مانع پارچه اي لذت مي برد . بيشتر از هميشه انگيزه داشت . بايد هرچه زودتر با همسرش صحبت مي كرد . خوب مي دانست كه چقدر از شنيدن حرف هاي اميد بخشش شاد خواهد شد . عرض پياده رو را طي كرد و كنار خيابان ايستاد . اولين تاكسي ترمز كرد اما وقتي مقصدش را گفت راننده سري به علامت نه تكان داد و راه افتاد . با نگاهش مسير تاكسي را دنبال كرد كه با رسيدن به چهارراه به سمت چپ پيچيد . دوباره صورتش را به سمت چپ برگرداند . 405 نوك مدادي دقيقا كنارش از حركت ايستاد . پسر جواني كه كنار راننده نشسته بود كمي سرش را جلو آورد و با لحن مودبانه اي ! مقصد زن جوان را پرسيد . سعي كرد هيچ تغييري در حالت صورتش رخ ندهد . چند متري جلوتر رفت و ايستاد . سرنشينان 405 هم انگار تصميم گرفته بودند كمي به عقب برگردند .
...
وقتي داشت كليد را توي قفل در خانه مي چرخاند هيچ نيرويي برايش باقي نمانده بود . با خودش كلنجار مي رفت تا حداقل وقتي همسرش به خانه مي آيد با چهره اي خندان از او استقبال كند اما مگر مي شد؟!
فقط سرنشينان 405 نبودند كه به خودشان اجازه داده بودند كنار يك زن جوان چادري توقف كنند و حرف هاي بي شرمانه را با لحن مودبانه به زبان بياورند و جالب اينجاست كه تمام اين اتفاقات تنها درعرض 7_6 دقيقه اي كه او منتظر تاكسي بود رخ داده بودند !
كتاب ها روي ميز گذاشت و كپسول ژلوفن را توي دهانش.
سكانس چهارم : شب _ داخلي
روي كاغذها خم مي شوم و نگاهي به نوشته هاي قبلي ام مي اندازم .
نه ! اين بار قرار نيست زني از شوهرش متنفر باشد و يا آرزوهاي كوچك و بزرگش زير پاي اين و آن لگدمال شده باشند و يا عده اي نجابت و شرافتش را تهديد كرده باشند.
اين بار فقط منم ؛ كه اين روزها دلم پر از غصه هاي كوچك و بزرگ شده است . هركدام از اين سكانس ها مي توانست خيلي بدتر از اين رخ دهد و پيشاپيش به آنان كه زنان اين نوشته ها را بي اعتقاد ، بي آرمان و بي منطق مي خوانند مژده مي دهم كه اصلا نگران نباشند چراكه مي توانند تمام اين صفات را در زنان نوشته هايم بگنجانند و ماجراها را هرطور كه دلشان مي خواهد تغيير دهند اما ...
... غصه هاي كوچك و بزرگ من هنوز سر جايشان نشسته اند و دارند براي يكديگر قصه هاي هزار و يكشب تعريف مي كنند و من هر روز كه به بازگشتم به خانه و قرار گرفتن دوباره ميان نزديكانم نزديك تر مي شوم بيشتر در اين اندوه فرو مي روم. نزديكاني كه دغدغه هاي عجيب دارند و من براي اينكه ميانشان باشم ناچارم از خيلي چيزها فاصله بگيرم. نزديكاني كه هيچ وقت هيچ كس نخواسته كه طور بهتري باشند و هدف هاي والاتري را در نظر بگيرند .
تقريبا يك ماه پيش بود كه خواندن « فاطمه ، فاطمه است » را شروع كردم و لازم به توضيح نيست كه نثر گيراي جناب شريعتي چطور مرا مجذوب خود ساخت و مطالعه كتاب را با چه سرعتي ادامه دادم .
بحث اصلي كتاب صحبت از نسلي است متفاوت با گذشتگان و هم عصران غرب زده اش ؛ نسلي كه نه مي خواهد اسير درجا زدن و خرافه پرستي و سكون مادرانش باشد و نه زندگي هم نوعان به آزادي دست يافته ي چند هزار كيلومتر آن طرف تر را مي پسندد . نسلي كه به دنبال الگويي مي گردد تا هم روحيه علم جويي و دانش اندوزي و كمال پرستي اش را اغنا كند و هم او را از گوهر وجودي اش ، از زن بودنش و از كمالات انساني اش دور نسازد . تا اينجا همه چيز خوب پيش مي رود يعني ماجرا تا آخرين صفحه ي كتاب خوب پيش مي رود اما همين كه كتاب را مي بندي اين سوال در ذهنت نقش مي بندد كه آيا شريعتي در نهايت توانست آن الگوي واقعي را بشناساند و يا صحبت هاي انتهايي وي در پي مقدمه ي عالي و اشتياق برانگيزش به واقع كتاب را به پايان مطلوب رسانيد؟
از نگاه من پاسخ اين سوالات به طور مايوس كننده اي منفي است . تلاش دكتر شريعتي در بخش هاي ابتدايي كتاب در توصيف جامعه ي سنتي ايران و به خصوص زن سنتي و پس از آن جامعه ي به ظاهر آزاد و متمدن غرب و زندگي زن غربي قابل تحسين است اما اتفاق بد داستان هنگامي رخ مي دهد كه وي قادر نيست در توصيف شخصيت و زندگي حضرت فاطمه (س) به عنوان الگوي زن مسلمان قدم موثري بردارد . او كه خود در بخشي از كتاب در نقد زن سنتي اين چنين مي نويسد كه تمام آنچه كه زن سنتي از فاطمه (س) مي داند اين است كه وي در زندگي مشقات زيادي را تحمل نمود و پس از رحلت پدر ، چند صباح باقي مانده از عمر را به لعنت و نفرين و گريه گذراند و پس از آن در كمال مظلوميت جان سپرد و علماي اسلام را به دليل كم كاري در اين زمينه مورد سرزنش قرار مي دهد در ادامه ي سخنانش هيچ سعي اي مبني بر بزرگ تر كردن دايره ي اين معلومات نمي كند و تنها همان اتفاقات را با ذكر جزئيات بيان مي كند . يادآوري سخنراني حضرت (س) در مسجد كوفه و دفاع از ولايت هم هرچند كمي براي گوش هاي زن آن روز تازگي دارند اما به صرف بر زبان راندن از عهده ي پي ريزي براي هيچ تفكر و الگويي برنمي آيند . همانطور كه امروزه ديگر كمتر كسي است كه از اين وقايع بي اطلاع باشد اما همچنان نحوه ي حضور زن در اجتماع ،چگونگي مناسبات وي با ديگران ، نكات ريز و درشت اخلاق فردي و اجتماعي و هزاران موضوع ديگر در ارتباط با طيفي كه نيمي از جامعه را تشكيل مي دهند ( طيفي كه بهشت زير پايش است ، پيامبر بر دستانش بوسه مي زند ، مهم ترين نقش را در تربيت نسل هاي بعد به عهده دارد) جزء سؤالات بي پاسخ و يا در خوش بينانه ترين حالت پاسخ هاي دم دستي و گاه به دور از واقعيات و عدم قابليت اجرايي است .
من نيز در اين مورد با دكتر شريعتي موافقم كه بيشترين تقصير در اين باره متوجه حوزويان و علماي اسلامي است . با كمي تامل مي توان به اين گزاره رسيد كه بسياري از مسائل مرتبط با زنان گاه در غبار عصبيت هاي به دور از دين و به اسم دين و گاه به اسم تجددخواهي و رفرميست و زماني به اسم مقابله با زن محوري و فمنيسم مغفول مانده اند . به ياد دارم كه رحيم پور ازغدي در يكي از سخنراني هايش مي گفت : كم كاري و بي توجهي حوزويان و طلاب در بعضي زمينه ها به نحوي است كه گمان مي شود اسلام در اين موارد هيچ نظريه و راه كاري ارائه نكرده است . مسائلي از قبيل روابط جنسي ، حقوق زنان و ... .خنده دار است اما گاهي كمبود و كم كاري در اين زمينه با برداشتن گام هاي ميلي متري در زمينه ي بانكداري اسلامي و محيط زيست و عدالت اقتصادي قياس مي شود و با اين توجيح كه انقلاب نوپاست و حوزه با معضلات و موضوعات مهمي روبه روست و براي جبران كاستي ها خواهان وقت زيادي است ؛ موضوع مورد بحث را جزء اولويت هاي درجه چندم قرار مي دهند . حال آنكه همين افراد هنگامي كه در تقابل با فمنيست ها قرار مي گيرند صدها حديث و آيه و نقل قول در مورد كرامت و جايگاه ويژه زن در اسلام بيان مي كنند و طرف مقابل را مجاب مي كنند كه در هيچ مكتبي به اندازه اسلام به زن و شانيت وي پرداخته نشده است و اين موضع گيري ها به خوبي نشان مي دهد طرف مورد بحث ما به خوبي به جلوه هاي متعدد اهميت و نقش والاي زن در اسلام اشراف دارد و دليل اينكه در پي راهي براي تحقق بخشيدن به هدف غايي دين از طرح اين مباحث نيست را بايد در جاي ديگري جستجو كرد .
عده اي ديگر نيز با بزرگ نمايي برخي آثار به دست آمده از ايران باستان و سعي در القاي اين باور كه گذشتگان ما براي زن حرمت و قداست خاصي قائل بوده اند و پس از گسترش اسلام در اين سرزمين است كه باورهاي مردسالارانه و فرودستي زنان پديدار مي شود ؛ دين را سرمنشا مشكلات معرفي مي كنند در حاليكه استناد به نقش روي چند مهر و كتيبه و سرستون و اين نتيجه گيري كه زنان در آن دوران از جايگاه شايسته اي برخوردار بوده اند بي ترديد مورد تأييد نخواهد بود همانطور كه امروز نمي توان به صرف حضور يك زن در پست وزارت و چند زن در مقام معاون و مشاور رئيس جمهور ( صرف نظر از اينكه اين انتصاب ها تاچه حد با موازين ديني تطابق دارد ) اوضاع جامعه ي زنان را خوب و مطلوب ارزيابي كرد .
سؤال اصلي اين است كه چه زماني جريان واقعي دفاع از حقوق زن _ و حركتي كه بتواند خط سير تكامل انساني را براي زن ، به دور از موضع گيري هاي جناحي و تفسيرهاي اشتباه از دين و با پرهيز از مصلحت انديشي هاي خاص جامعه ي مرد محور ، رسم كند _ شكل خواهد گرفت ؟
.............
نگارنده يكي از اصول مهم در نوشتن را رعايت اختصار مي داند و با ميل كم و بيش دروني اش به ميني ماليسم از اينكه در توصيف افكار و احساساتش دست به دامان اين همه جمله برده و در پايان هم هنوز بسياري از حرف هايش بر صفحه نيامده اند ، كمي از خودش شرمگين است . نگارنده خوب مي داند كه اين سطرها تنها مقدمه اي بود بر آنچه در آينده اي نسبتا نزديك خواهد نوشت . وي همچنين اميدوار است خوانندگان اين سطور نيز در ترسيم آينده ي اين جملات نقش داشته باشند.
و در پايان اينكه نگارنده با تمام وجود ايمان دارد كه هيچ كتاب و نويسنده و مانيفست و بيانيه اي نمي تواند به اندازه ي آقاي همسر به وي در شناخت جايگاه حقيقي خويش و مسير صحيح و قدم برداشتن در جاده سعادت كمك كند .